همه‌ی ما تجربیاتی در زندگی‌مان داشته‌ایم که نگاه ما را نسبت به دنیا شکل داده است. این تجربیات برای هر فردی منحصربفرد بوده و باعث می‌شود تا بصورت کاملاً ناخودآگاه در موقعیت‌های شبیه به هم، الگوی رفتاری، شناختی و هیجانی یکسانی را از خودمان نشان بدهیم. این الگوها باعث می‌شود تا سرعت عمل مغز در تجزیه و تحلیل اطلاعات افزایش پیدا کرده و انرژی کمتری مصرف کند.

طرحواره‌های انسان‌ها به دو دسته‌ی سازگار و ناسازگار تقسیم‌بندی می‌شوند. طرحواره‌های سازگار مثل رانندگی، غذا خوردن و تمام فعالیت‌های رفتاری، شناختی و هیجانی هستند که بدون تفکر و آگاهی بالا انجام می‌دهیم و 18 طرحواره‌های ناسازگار نیز وجود دارد که عبارت‌اند از:

  1. محرومیت هیجانی
  2. رهاشدگی/بی‌ثباتی
  3. بی‌اعتمادی/بدرفتاری
  4. انزوای اجتماعی/بیگانگی
  5. نقص/شرم
  6. ناخوشایندی اجتماعی
  7. شکست
  8. وابستگی/بی‌کفایتی
  9. آسیب‌پذیری در برابر ضرر و بیماری
  10. خود گرفتار/خویشتن تحول نیافته
  11. اطاعت
  12. ایثارگری
  13. بازداری هیجانی
  14. معیارهای سرسختانه
  15. استحقاق/بزرگمنشی
  16. خویشتن‌داری/خودانضباطی ناکافی
1.کسی نیست که نیازهای عاطفی مرا برآورده کند.
2.من عشق و توجه کافی را دریافت نکرده‌ام.
3.غالباض کسی را نداشتم که برای نصیحت و حمایت عاطفی به او تکیه کنم.
4.اغلب کسی را نداشته‌ام که از من حمایت کند، حرف‌هایش را با من بزند و عمیقاً نگران اتفاقاتی باشد که برایم می‌افتد.
5.در بیشتر اوقات زندگی، کسی را نداشتم که بخواهد با من رابطه صمیمی برقرار کند و وقت زیادی را با من بگذراند.
6.به طور کلی کسی نبوده که به من عاطفه، محبت و صداقت نشان دهد.
7.در بیشتر اوقات زندگی، این احساس به من دست نداد که برای فرد دیگری، شخص ویژه و ممتازی به شمار می‌روم.
8.در اغلب اوقات زندگی کسی را نداشتم که واقعاً به حرف دل من گوش دهد، مرا بفهمد یا اینکه احساس‌ها و نیازهای واقعی مرا درک کند.
9.وقتی که نمی‌دانستم کاری را چگونه انجام دهم، به‌ندرت شخصی پیدا می‌شد که مرا نصیحت و راهنمایی کند.
10.نگزانم افرادی را که دوست دارم در آینده‌ای نزدیک بمیرند، حتی وقتی دلایل پزشکی کمی برای تایید این نگرانی وجود دارد.
11.من به افراد نزدیک خودم خیلی وابسته‌ام، چون می‌ترسم مبادا مرا ترک کند.
12.نگرانم که نزدیکانم مرا ترک کنند یا مرا به حال خود رها کنند.
13.احساس می‌کنم که حمایت عاطفی کافی دریافت نکرده‌ام.
14.احساس می‌کنم که روابط مهم زندگی‌ام چندان تداوم نداشته باشد و انتظارم این است که این روابط به‌زودی تمام شوند.
15.عادت کرده‌ام با کسانی ارتباط برقرار کنم که به تعهدات خود پایبند نیستند.
16.در نهایت، من تنها و بی‌کس خواهم ماند.
17.وقتی احساس می‌کنم کسی که برایم مهم است از من دوری می‌کند، مایوس می‌شوم.
18.برخی اوقات آنقدر نگران آن هستم که دیگران مرا ترک کنند که آنها را از خودم دور می‌کنم.
19.وقتی شخصی حتی برای مدت زمان کوتاهی، مرا ترک می‌کند خیلی ناراحت می‌شوم.
20.همیشه نمی‌توانم به حمایت اطرافیانم تکیه کنم.
21.من نمی‌توانم با مردم رابطه صمیمی داشته باشم، چون اعتماد ندارم همیشه در کنارم بمانند.
22.به نظر می‌رسد افراد مهم زندگی من همیشه تغییر می‌کنند.
23.نگرانم افرادی که دوستشان دارم، فرد دیگری را پیدا کنند و او را به من ترجیح دهند و مرا ترک کنند.
24.افراد نزدیک من، غیرقابل پیش‌بینی بوده‌اند، لحظه‌ای مهربان و لحظه‌ای دیگر عصبی، ناراحت، خودمحور و پرخاشگر.
25.آن‌قدر به دیگران نیازمندم که نگران از دست دادن آنها هستم.
26.اگر کسانی را نداشته باشم که حامی من باشند و نگران از دست دادنشان باشم، به شدت احساس بی‌باوری می‌کنم.
27.نمی‌توانم شخصیت واقعی‌ام را بروز دهم یا احساس واقعی‌ام را بیان کنم، چون می‌ترسم دیگران مرا ترک کنند.
28.احساس می‌کنم مردم از من سودجویی می‌کنند.
29.اغلب احساس می‌کنم که باید از خودم در برابر مردم محافظت کنم.
30.احساس می‌کنم که باید در حضور دیگران از خودم محافظت کنم، چون در غیر این صورت عمداً به من آسیب می‌زنند.
31.اگر فردی کارهای خیلی خوبی برایم انجام دهد، پیش خودم فکر می‌کنم که حتماً قصد و انگیزه خاصی داشته است.
32.دیگران دیر یا زود به من خیانت می‌کنند.
33.اغلب مردم به فکر خودشان هستند.
34.در اعتماد کردن به مردم، مشکل دارم.
35.نسبت به انگیزه‌های دیگران، سوء‌ظن شدید دارم.
36.مردم به‌ندرت درستکار هستند، آنها معمولاً ریاکارند.
37.معمولاً به طور جدی به انگیزه‌های نهایی مردم فکر می‌کنم.
38.اگر فکر کنم فردی می‌خواهد به من ضربه بزند، پیشدستی می‌کنم و اول من به او ضربه می‌زنم.
39.مردم معمولاً مجبورند قابل اعتماد بودن خودشان را برای من ثابت کنند، چون به مردم اصلاً اعتماد ندارم.
40.برای اینکه ببینم مردم به من راست می‌گویند یا نیت خوبی دارند، آنها را امتحان می‌کنم.
41.با این باور موافقم: «دیگران را کنترل کن و گرنه تحت کنترل دیگران قرار می‌گیری».
42.وقتی فکر می‌کنم که دیگران چگونه در طول زندگی‌ام با من به خشونت رفتار کرده‌اند، عصبانی می‌شوم.
43.در طول زندگی‌ام مردم به من نزدیک شده‌اند تا از من سودجویی کنند یا برای رسیدن به اهدافشان از من سوء‌استفاده کنند.
44.افراد مهم زندگی‌ام، از نظر عاطفی، جسمانی یا جنسی با من بدرفتاری کرده‌اند.
45.وصله ناجور اجتماع هستم.
46.اساساً با دیگران خیلی فرق دارم.
47.نمی‌توانم به کسی تعلق خاطر داشته باشم، انسان گوشه‌گیری هستم.
48.احساس می‌کنم با مردم بیگانه‌ام.
49.احساس تنهایی و انزوا می‌کنم.
50.همیشه احساس می‌کنم در جمع، جایی ندارم.
51.واقعاً هیچکس مرا درک نمی‌کند.
52.خانواده من با بقیه خانواده‌ها متفاوت بود.
53.برخی اوقات احساس می‌کنم کاملاً بیگانه‌ام.
54.اگر فردا ناپدید شوم، هیچ کس متوجه این موضوع نمی‌شود.
55.مردان یا زنانی که دوستشان دارم، وقتی عیب‌های مرا می‌بینند، نمی‌توانند دوستم داشته باشند.
56.اگر کسی واقعاً مرا بشناسد، مایل نیست با من رابطه‌ای صمیمی برقرار کند.
57.ذاتاً آدم بی‌ارزش و مشکل‌داری هستم.
58.احساس می‌کنم نمی‌توانم با یک زن یا مرد خوب، رابطه برقرار کنم به‌گونه‌ای که به من احترام بگذارد و از این طریق احساس کنم انسان ارزشمندی هستم، هر چقدر در این راه تلاش کنم، فایده ندارد.
59.لیاقت عشق، توجه و احترام دیگران را ندارم.
60.احساس می‌کنم هیچکس مرا دوست ندارد.
61.در بسیاری از جنبه‌ها، چنان شخصیت پر از عیب و ایرادی دارم که نمی‌توانم در کنار دیگران راحت باشم.
62.اگر دیگران متوجه عیب و ایرادهای من بشوند، نمی‌توانم توی رویشان نگاه کنم.
63.وقتی افراد مرا دوست دارند، احساس می‌کنم گولشان زده‌ام.
64.اغلب متوجه می‌شوم که به طرف کسانی جذب می‌شوم که از من خیلی ایراد می‌گیرند یا مرا طرد می‌کنند.
65.رازهایی دارم که نمی‌خواهم نزدیکانم به آنها پی ببرند.
66.تقصیر من است که والدینم نتوانستند مرا به قدر کافی دوست داشته باشند.
67.نمی‌گذارم مردم شخصیت واقعی‌ام را بشناسند.
68.یکی از شدیدترین ترس‌هایم این است که عیب و نقص‌هایم برملا شوند.
69.نمی‌توانم بفهمم چطور ممکن است کسی بتواند مرا دوست داشته باشد.
70.از نظر جنسی جذاب نیستم.
71.زیادی چاق هستم.
72.زشت هستم.
73.نمی‌توانم یک مکالمه مودبانه را ادامه دهم.
74.در موقعیت‌های اجتماعی، آدم ملال‌آور و خسته‌کننده‌ای به نظر می‌رسم.
75.کسانی که برایشان ارزش قایلم به دلیل پایگاه اجتماعی‌ام با من معاشرت نمی‌کنند.
76.نمی‌دانم در موقعیت‌های اجتماعی چه بگویم.
77.دیگران نمی‌خواهند من عضو گروهشان باشم.
78.در بین مردم خیلی خجالتی هستم.
79.تقریباً هیچ کاری را نمی‌توانم به خوبی دیگران انجام دهم.
80.هر زمان پیشرفتی در کارم بوجود می‌آید، احساس بی‌کفایتی می‌کنم.
81.بیشتر مردم در حوزه‌های کار (یا تحصیل) از من تواناترند.
82.آدم شکست خورده‌ای هستم.
83.اکثر افراد در کار (یا تحصیل) از من بااستعدادترند.
84.در کار یا تحصیل مثل بقیه باهوش نیستم.
85.شکست‌ها و بی‌کفایتی‌هایم در حوزه کار (یا تحصیل) مایه شرمساری من است.
86.از آنجا که در زندگی پیشرفت و دستاورد چندانی نداشته‌ام، اغلب در حضور دیگران خجالت می‌کشم.
87.زمانی که موفقیت‌هایم را با دیگران مقایسه می‌کنم اغلب به این نتیجه می‌رسم که دیگران از من موفق‌ترند.
88.احساس می‌کنم نمی‌توانم به تنهایی از پس کارهای زندگی روزمره‌ام بربیایم.
89.به کمک دیگران نیاز دارم.
90.احساس می‌کنم نمی‌توانم به تنهایی گلیم خود را از آب بیرون بکشم.
91.معتقدم که دیگران بهتر از خودم می‌توانند از من مراقبت کنند.
92.وقتی با یک وظیفه جدید خارج از حوزه کاری‌ام روبرو می‌شوم، به دردسر می‌افتم مگر اینکه کسی مرا راهنمایی کند.
93.فکر می‌کنم در انجام کارهای روزمره، آدم وابسته‌ای هستم.
94.انجام هر کاری حتی اگر خارج از حوزه کار (یا تحصیل) باشد، مرا ناراحت و عصبی می‌کند.
95.در بسیاری از حوزه‌های زندگی‌ام خودم را آدم بی‌کفایتی می‌دانم.
96.اگر به قضاوت‌های خودم در موقعیت‌های روزمره زندگی اعتماد کنم، تصمیم‌های اشتباهی می‌گیرم.
97.عقل درست و حسابی ندارم.
98.اصلاً به قضاوت‌های خودم در موقعیت‌های روزمره، اعتماد ندارم.
99.نمی‌توانم به توانایی‌های خودم برای حل مشکلات روزمره اعتماد کنم.
100.احساس می‌کنم برای اینکه مشکلاتم را حل کنم، احتیاج به کسی دارم که بتوانم به راهنمایی‌هایش اعتماد کنم.
101.زمانی که بحث پذیرش مسئولیت‌های روزمره پیش می‌آید بیشتر مثل بچه‌ها رفتار می‌کنم تا یک انسان بالغ و عاقل.
102.متوجه شده‌ام که پذیرش مسئولیت‌های زندگی روزمره برای من خیلی سخت و طاقت‌فرسا است.
103.نمی‌توانم از این احساس رها شوم که اتفاق بدی می‌خواهد بیفتد.
104.احساس می‌کنم هر لحظه ممکن است یک فاجعه طبیعی، جنایی، حقوقی یا پزشکی برای من اتفاق بیفتد.
105.می‌ترسم که مبادا فردی آواره و ولگرد شوم.
106.می‌ترسم که مورد حمله قرار بگیرم.
107.احساس می‌کنم باید از پول و وسایل‌ام خیلی مراقبت کنم وگرنه ممکن است آنها را از من بدزدند.
108.خیلی احتیاط می‌کنم تا مریض نشوم یا صدمه نبینم.
109.می‌ترسم که تمام سرمایه خود را از دست بدهم و بیچاره شوم.
110.نگرانم که به بیماری خطرناکی مبتلا شوم، حتی وقتی که پزشک هیچ‌گونه علامت خطری را تشخیص نداده است.
111.آدم ترسویی هستم.
112.نگرانم که در جهان وقایع بدی نظیر جنایت، آلودگی محیط زیست و غیره رخ دهد.
113.اغلب احساس می‌کنم ممکن است دیوانه شوم.
114.اغلب احساس می‌کنم به یک حمله اضطرابی دچار می‌شوم.
115.اغلب نگرانم از اینکه دچار حمله قلبی یا بیماری سرطان شوم، حتی وقتی که دلایل پزشکی کمی برای این نگرانی وجود دارد.
116.احساس می‌کنم، جهان جایگاه خطرناکی است.
117.قادر نیستم از والدینم جدا شوم، کاری که همسن و سال‌هایم انجام می‌دهند.
118.من و والدینم تمایل داریم خود را بیش از حد در زندگی و مسایل یکدیگر درگیر کنیم.
119.اگر من و والدینم، مسایل جزئی و خصوصی خود را از یکدیگر پنهان نگاه کنیم، احساس گناه یا خیانت می‌کنیم.
120.من و والدینم مجبوریم هر روز با هم صحبت کنیم، وگرنه یکی از ما احساس گناه، ناامیدی یا تنهایی می‌کند.
121.اغلب احساس می‌کنم هویت جداگانه‌ای از والدین و همسرم ندارم.
122.اغلب احساس می‌کنم که انگار سایه سنگین والدینم دایم بر سر من است… نمی‌توانم یک زندگی جداگانه برای خودم داشته باشم.
123.خیلی سخت است از افرادی که با انها صمیمی شده‌ام جدا شوم، هر گونه جدایی مرا شدیدآً آشفته می‌کند.
124.هویت من چنان با هویت والدینم و همسرم گره خورده است که واقعاً نمی‌دانم کی هستم و یا چی می‌خواهم.
125.وقتی که دیدگاه یا عقاید من با دیدگاه و عقاید والدینم یا همسرم تفاوت دارد، شدیداً آشفته می‌شوم.
126.اغلب احساس می‌کنم در رابطه با والدینم یا همسرم، هیچ‌گونه حریم خصوصی ندارم.
127.احساس می‌کنم زندگی مستقل و جداگانه من، والدینم را آزرده‌خاطر خواهد کرد.
128.در کار دیگران دخالت نمی‌کنم، چون از عواقب دخالت در کار آنها می‌ترسم.
129.اعتقاد دارم اگر بخواهم هر کار انجام دهم، برای خودم دردسر درست می‌کنم.
130.احساس می‌کنم چاره‌ای ندارم جز اینکه به خواسته‌های دیگران تن دهم، چون در غیر این صورت یا مرا ترک می‌کنند یا درصدد تلافی برمی‌آیند.
131.در روابطم، به دیگران اجازه می‌دهم که بر من مسلط شوند.
132.همیشه به دیگران اجازه می‌دهم به جای من تصمیم بگیرند، در نتیجه خواسته‌های خودم را نمی‌شناسم.
133.احساس می‌کنم تصمیم‌های مهم زندگی‌ام را دیگران می‌گیرند.
134.نگرانم که دیگران مرا طرد کنند، به همین دلیل همیشه در این فکرم که خوشایند و باب طبع دیگران باشم.
135.خیلی برای من مشکل است که از دیگران تقاضا کنم حقوقم را رعایت و احساساتم را درک کنند.
136.به جای اینکه عصبانیتم را مستقیم ابراز کنم، جور دیگری تلافی می‌کنم.
137.من بیشتر از دیگران از برخورد و ایجاد تعارض اجتناب می‌کنم.
138.نیازهای دیگران را در اولویت قرار می‌دهم وگرنه احساس گناه می‌کنم.
139.وقتی دیگران را دست تنها می‌گذارم یا مایوسشان می‌کنم، احساس گناه می‌کنم.
140.من بیشتر به مردم کمک می‌کنم تا اینکه از آنها تقاضای کمک داشته باشم.
141.در نهایت، کار مراقبت از نزدیکانم روی دوش من است.
142.اگر کسی را دوست داشته باشم، تقریباً همه کارهای او را تحمل می‌کنم.
143.آدم خوبی هستم، چون پیش از آنکه به فکر خودم باشم به فکر دیگرانم.
144.در محیط کار، معمولاً داوطلبانه وقت بیشتری صرف می‌کنم یا کار بیشتری انجام می‌دهم.
145.مهم نیست که سرم چقدر شلوغ است، من همیشه می‌توانم وقتی را برای دیگران کنار بگذارم.
146.خیلی کم توقع‌ام، چون نیازهای من در حداقل است.
147.تنها وقتی خوشحال می‌شوم که اطرافیانم خوشحال باشند.
148.از بس که سرگرم انجام کارهای دیگران هستم، وقت کمی برای خودم می‌ماند.
149.همیشه به دردودل دیگران گوش داده‌ام.
150.وقتی به کسی هدیه‌ای می‌دهم، احساس راحتی بیشتری می‌کنم تا وقتی که هدیه‌ای می‌گیرم.
151.اطرافیان معتقدند که من برای رفع نیازهای دیگران خیلی تلاش می‌کنم، ولی برای خودم کاری نمی‌کنم.
152.هر چقذر برای رفع نیازهای دیگران تلاش کنم باز هم احساس می‌کنم کوتاهی کرده‌ام.
153.اگر کار دلخواهم را انجام بدهم، به‌شدت احساس ناراحتی می‌کنم.
154.برای من خیلی مشکل است که از دیگران بخواهم نیازهایم را ارضاء کنند.
155.نگرانم که کنترلم را از دست بدهم.
156.نگرانم که اگر نتوانم خشم خودم را کنترل کنم به دیگران از لحاظ جسمی یا هیجانی آسیب جدی بزنم.
157.احساس می‌کنم که باید هیجان‌ها و تکانه‌های خودم را کنترل کنم، چون در غیر این‌صورت احتمال دارد اتفاق بدی بیفتد.
158.خشم و کینه زیادی دارم که آن را بیان نمی‌کنم.
159.خجالت می‌کشم که احساسات مثبت‌ام (مثل محبت، توجه) را به دیگران بروز بدهم.
160.از اینکه احساساتم را به دیگران ابراز کنم خیلی شرمسار می‌شوم.
161.برای من خیلی سخت است که صمیم و بی‌تکلف رفتار کنم.
162.آنقدر خودم را کنترل می‌کنم که مردم فکر می‌کنند، آدم بی‌احساس هستم.
163.از نظر دیگران، من آدم عصبی و ناراحتی هستم.
164.باید هر کاری که انجام می‌دهم بهترین باشم، نمی‌توانم بپذیرم که نفر دوم باشم.
165.تلاش می‌کنم که همیشه تمام کارها را به بهترین نحو ممکن انجام دهم.
166.باید در بیشتر اوقات در بهترین حالت باشم.
167.سعی می‌کنم نهایت تلاش خودم را بکنم، خوب بودن نسبی کار، هیچ‌گاه مرا راضی نمی‌کند.
168.آن‌قدر کار دارم که تقریباً در زندگی من هیچ‌گونه آسایش و راحتی وجود ندارد.
169.تقریباً هیچ‌کدام از کارهایی که انجام می‌دهم به اندازه کافی خوب نبوده‌اند، می‌توانم همیشه کارها را بهتر انجام بدهم.
170.باید به تمام مسئولیت‌هایم عمل کنم.
171.احساس می‌کنم برای پیشرفت و دستیابی به خواسته‌هایم، هموازره تحت فشار هستم.
172.روابطم با دیگران صدمه دیده است، چون خیلی به خودم سخت می‌گیرم.
173.سلامتی من در خطر است زیرا به دلیل اصرار بر انجام کارهای بدون عیب و نقص، به شدت تحت استرس هستم.
174.اغلب لذت‌ها و خوشی‌هایم را فدا می‌کنم تا کارها را طبق معیارهای سخت‌گیرانه‌ام انجام بدهم.
175.وقتی اشتباه می‌کنم، مستحق شدیدترین و بی‌رحمانه‌ترین انتقادها هستم.
176.وقتی کاری را اشتباه انجام می‌دهم، نمی‌توانم خودم را ببخشم یا دست به بهانه‌تراشی بزنم.
177.آدم رقابت‌طلبی هستم.
178.ارزش زیادی برای پول و منزلت اجتماعی قائلم.
179.همیشه باید در هر کار‌ی بهترین باشم.
180.وقتی از کسی چیزی می‌خواهم، خیلی برایم سخت است «نه» بشنوم.
181.اگر نتوانم به خواسته‌ام برسم، دچار خشم و تندخویی می‌شوم.
182.آدم خاصی هستم و نمی‌توانم محدودیت‌هایی را که بر سر راه دیگران وجود دارد، بپذیرم.
183.از اینکه مرا محدود کنند یا جلوی کارم را بگیرند، به‌شدت متنفرم.
184.احساس می‌کنم نباید از قوانین و قراردادهای بهنجاری که مردم تابع آنها هستند، اطاعت کنم.
185.احساس می‌کنم کارها و خواسته‌های من ارزشمندتر از کارها و خواسته‌های دیگران است.
186.معمولاً نیازهای خود را مقدم‌تر از نیازهای دیگران می‌دانم.
187.اغلب متوجه می‌شوم که به قدری درگیر کارهای خودم هستم که دیگر نمی‌توانم وقتی را به دوستان یا خانواده‌ام اختصاص بدهم.
188.افراد اغلب به من می گویند در شیوه انجام کارها خیلی کنترل‌گرایانه رفتار می‌کنم.
189.وقتی دیگران به خواسته‌هایم عمل نمی‌کنند، به‌شدت عصبانی و تندخو می‌شوم.
190.نمی‌توانم تحمل کنم که دیگران به من دستور بدهند.
191.به‌سختی می‌توانم جلو مصرف مواد، سیگار کشیدن، پرخوری یا سایر مشکلات رفتاری‌ام را بگیرم.
192.حوصله انجام کارهای متداول زندگی یا کارهای ملال‌آور را ندارم.
193.اغلب براساس احساس‌ها و تکانه‌هایم عمل می‌کنم و باعث دردسر خودم یا ازار دیگران می‌شوند.
194.اگر به یکی از اهدافم نرسم، زود مایوس می‌شوم و دست از تلاش برمی‌دارم.
195.خیلی برای من سخت است که به خاطر دستیابی به هدف بلندمدت، از سر خیر رضایتمندی فوری بگذرم.
196.زیاد پیش می‌آید که وقتی عصبانی بشوم نمی‌توانم جلوی عصبانیتم را بگیرم.
197.تمایل دارم در هر کاری افراط کنم، حتی وقتی این افراط، نتایجج بئدی برای من به دنبال دارد.
198.زود کسل می‌شوم.
199.وقتی در انجام کارهایم با مشکل مواجه می‌شوم، معمولاً نمی‌توانم آن کار را ادامه بدهم و تکمیل کنم.
200.نمی‌توانم مدت زمان زیادی روی یک کار تمرکز کنم.
201.نمی ‌توانم خودم را مجبور کنم که کارهای بدون لذت را انجام بدهم، حتی اگر بدانم که این کارها، نتایج خوبی به‌دنبال دارد.
202.با کوچک‌ترین مانعی در سر راه دستیابی به اهدافم، آرامش خودم را از دست می‌دهم.
203.به‌ندرت توانسته‌ام به تصمیم‌ها و راه‌حل‌هایم پایبند باشم.
204.آدم رک و صریحی هستم احساس‌هایم را بدون رودربایستی نشان می‌دهم و اصلاً مهم نیست که بروز این احساس‌ها چه پیامدهایی به‌دنبال دارد.
205.اغلب کارها را بدون فکر انجام می‌دهم و بعد پشیمان می‌شوم.

یک پاسخ

  1. امیدوارم موفق باشید ازسایت زیبا وکاربردی شما لذت بردم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *